عنوان پایاننامه
فلسفه استعلائی کانت و تاثیر آن در مارکس
- رشته تحصیلی
- علوم سیاسی
- مقطع تحصیلی
- کارشناسی ارشد
- محل دفاع
- کتابخانه دانشکده حقوق و علوم سیاسی شماره ثبت: LP4192;کتابخانه مرکزی -تالار اطلاع رسانی شماره ثبت: 77090
- تاریخ دفاع
- ۳۰ دی ۱۳۹۴
- دانشجو
- حمیدرضا گروسی
- استاد راهنما
- عبدالرحمن عالم
- چکیده
- مارکس در نقد پیشینیان خود استدلال میکرد که نقش عمل انسان را در شرایط متفاوت درک نکرده اند و این غفلت باعث بوجود آمدن نگرش ازلی و تغییر ناپذیر به روابط انسانی شده است.مارکس راه رهایی از خود بیگانگی را آگاهی یافتن از این نقش تاریخی و عمل آزاد انسانی میدانست. مارکس که از شاگردان فوئرباخ بود نقد او را به دین قابل قبول میدانست و سعی کرد این نقد را در تمام روابط انسانی جاری و ساری بداند. فوئرباخ استدلال میکرد که انسان در جای درست خود قرار نگرفته است و انسانی که موضوع است و خود آفریننده تمامی روابط انسانی به محمول تقلیل پیدا کرده و خدا که محمول است به موضوع تبدیل شده است. او این اشتباه را باعث بوجود آمدن از خود بیگانگی و دور شدن انسان از ذات خود میدانست. مارکس نیز به تبع استاد این استدلال را گسترش داد و خاطر نشان کرد: تا انسان جای خود را درست نیابد و به نقش آزاد و تاریخی خود باور نداشته باشد نمیتواند از این« از خود بیگانگی» رها شود. مارکس که یکی از نقادان جدی نظام و روابط سرمایه داری است این روش نقد را هم در این رابطه صادق میآبد . او میگوید که در سرمایه داری انسان که به نقش تولید کننده و فعال خود ایمان ندارد،همچون شخصی پنداشته میشود که دست آورد خود را میپرستتد و آن را ستایش میکند مارکس این نحوه از رابطه انسان و کالای ساخت خود را بت پرستی کالا در سرمایه داری مینامد. تمام این انتقادهای که مارکس بر روابط از خود بیگانه وارد میکند ریشه در فهم او و انتقاد مارکس از معرفت شناسی پیشینیانش است . مارکس بر خلاف پیشینیانش طبیعت را چیزی جدا از انسان نمیداند و نقش فهم انسانی را از« طبیعت مرده» راه رهایی و گذشتن از این طبیعت میداند. پیشینیان مارکس انسان و طبیعت را چیزی دو پاره فرض میکردند که انسان نمیتواند از عین بیرونی برگذرد و لاجرم درگیر ضروریت ها ی آن قرار خواهد گرفت. کانت در میان متفکران پیشین جایگاهی مهم و تاثیر گذار برای مارکس دارد ... . شاید در نگاه نخست این نگرش مارکس را در تضاد اساسی با آیده آلیسم کانتی در نطر بتوان گرفت . اما اگر کمی نطریه کانت را به دقت نگاه کنیم و نقد کانت را بر دو جریان عقل گرا و تجربه گرا مد نطر داشته باشیم درخواهیم یافت که بسیاری از مقدمات نطریه معرفت کانت به کار مارکس می آمده است. کانت نیز برخلاف پیشینیان خود معرفت انسانی را جریانی تک سویه نمیداند بلکه برعکس او بر نقش دو سویه انسان و طبیعت تاکید کرده است سخن معروف او که عقل را بدون حس و حس را بدون عقل تهی میداند خود گواه این دیدگاه دوسویه میتواند باشد. کانت نشان میدهد که جریان شناخت جریانی آیینه وار نیست که از عین بیرون بر ذهن انسان تابیده بشود بلکه این فرایندی دو سویه است که انسان بوسیله قدرت خودو مقولات میتواند این شناخت را داشته باشد . البته کانت همچنان این مقولات را زالی میداند و در تمام انساها و ادوار تاریخی ثابت . اما مارکس این فرایند را ازاد و البته دارای قیدهای که خود انسان ها بر ان قرار داده اند. مارکس در کتاب لویی بناپارت میگویید«انسانها خود تاریخ خود را میسازند اما نه آنگونه که خود میخواهند و نه در شرایطی که خود برگزیدهاند، بلکه در شرایط دادهشدهای که میراث گذشته است و خود آنان مستقیماً با آن درگیرند.» جمله بالا نشانگر این است که مارکس بر ساخت تاریخ بدست انسان البته با قیدهای تاکید دارد. همانگونه که در اول مقدمه ذکر کردم ، سعی خواهم کرد این روش مارکس را (دو سویه بودن جریان معرفت و نقش آزاد انسان)در چند اثر معروف او پیگیری کنم و نشان دهم که این روش چگونه با فلسفه استعلایی کانت میتواند رابطه داشته باشد.
- Abstract
- The relation between Kant and Marx initially is very absurd but for understanding Marx we have to return to Kant…critic of pure reason in KANT philosophy leads to Marx philosophy… Kant in his critical phase sought to 'reverse' the orientation of pre-critical philosophy by showing how the traditional problems of metaphysics can be overcome by supposing that the agreement between reality and the concepts we use to conceive it arises not because our mental concepts have come to passively mirror reality, but because reality must conform to the human mind's active concepts to be conceivable and at all possible for us to experience. Kant thus regarded the basic categories of the human mind as the transcendental "condition of possibility" for any experience. In this article I Want to show this relation. For this purpose we must read critic pure reason again and figure out some concept which Marx uses of them…..one of the Marx works in our purpose is very important. That is GERMAN ideology. The German Ideology (German: Die Deutsche Ideologies) is a set of manuscripts written by Karl Marx and Friedrich Engels around April or early May 1846. Marx and Engels did not find a publisher. However, the work was later retrieved and published for the first time in 1932 by David RIazanov through the Marx-Engels Institute in Moscow. MARX IN German ideology wants to critic German philosophy .I THNK for understanding between Kant and Marx we must find it in German ideology. For example in that book Marx shows agency in human being in a while Kant shows it too.