عنوان پایان‌نامه

همرنگی مرگ و زندگی در مثنوی معنوی



    دانشجو در تاریخ ۲۶ بهمن ۱۳۸۹ ، به راهنمایی ، پایان نامه با عنوان "همرنگی مرگ و زندگی در مثنوی معنوی" را دفاع نموده است.


    رشته تحصیلی
    فلسفه و حکمت اسلامی
    مقطع تحصیلی
    کارشناسی ارشد
    محل دفاع
    کتابخانه دانشکده الهیات و معارف اسلامی شماره ثبت: 1910ف;کتابخانه مرکزی -تالار اطلاع رسانی شماره ثبت: 48097
    تاریخ دفاع
    ۲۶ بهمن ۱۳۸۹

    واکنش افراد در برابر اندیشیدن به مرگ، متفاوت است. اکثراً به آن نمی اندیشند و اکثر آنها که می اندیشند نیز، از آن می هراسند؛ عده ی کمی به آن اشتیاق دارند. مولانا در مثنوی معنوی این واکنشها را نمایش داده و به بوته نقد گذاشته است. مولوی مرگ اندیشی مرگ دوست است؛ اما، مرگ اندیشی و مرگ دوستی وی لطمه ای به زندگی نمیزند، او را به کنج عزلت نمیکشاند، مخالف با ارزش زیستن نیست و نظام احسن را زیر سؤال نمیبرد. زیرا در پس آن انگیزه ای غیر از پوچ گرایی و گریز از زندگی وجود دارد. روایت مولانا از مرگ در اینگونه مواقع، توجه به آن سوی مرگ است نه این جهان؛ بنابراین، تعریف وی چیزی است ورای درک ظاهری. مرگ در نظر او توأم با کمال، وصال، جاودانگی، بازگشت به اصل، رهایی روح و معرفت به حقیقت است. گاه نیز مراد وی از مرگ در این اشتیاق و دعوت به مرگ، موت اختیاری و ریاضت نفس است نه جسمانی؛ از اینرو "اعتراف به بی ارزش بودن زندگی" و "دهن کجی به نظام احسن" نیست. او اصناف دیگری برای مرگ میشمارد که در خود زندگی این جهانی تجربه میشوند. وی با این نگاه مرگ رابه متن زندگی میکشاند؛ مرگ، دیگر آن مهیب عجیب پرده نشین نیست که به یکباره برون آید و زندگی را ببلعد. وی از مطرح نمودن این نکته در پی ایجاد معرفت نسبت به مرگ، ملموس ساختن آن و در نتیجه زدودن مرگ هراسی برخاسته از جهل نسبت به مرگ است. البته نتایجی دیگر نیز از این باور قابل تحصیل است. مولوی مرگ را آینه ی زندگی و همرنگ با آن میداند؛ این، هم ناظر به مرتبه ی واقع است؛ یعنی وی معتقد است مرگ و زندگی پس از آن متأثر از زندگی است و هم ناظر به مرتبه ذهن و نگرش؛ هرکسی زندگی را متناسب با شخصیت خود می¬بیند؛ و مرتبه¬ی دوم خود از نتایج باور به همرنگی در مرتبه¬ی واقع است. اعتقاد به تأثّر مرگ از زندگی _که نگاهی کاملاً دینی است_ می¬تواند موجب ¬گردد فرد زندگی خود را چنان مدیریت نماید که عاقبتی نیک و مرگ خوش داشته باشد. او همچنین از مرگ برای پند دادن استفاده می¬نماید. در اینجا او برخلاف زمانی¬که مشتاقانه به مرگ می¬نگرد، جنبه¬ی هلاکت¬بار بودن مرگ را که قابل درک برای همگان نیز است، برجسته می¬سازد. وی با این کار، وی با مرگ _به عنوان محکی برای ارزش سنجی_ ناپایداری آن دسته از ارزش¬هایی را که بسیاری از افراد به¬خاطرشان زندگی می¬کنند، می¬نمایاند و به جای آن ارزش¬های پایدا
    Abstract
    Person’s reactions toward death are defferent. Most people don’t ponder about it and most who cogitate on death, are afraid of it; Afew eager to it. Rumi in Mathnavi Ma’navi exhibits these reactions and cricitises them. He is caring to death and is very anexious to it; But, his death-eagering and death-loving don’t injure life, don’t couse isolationism, aren’t against life’s worth and don’t find fault with system of universe; beacauce, his intention isn’t otherthan nihilistic intentions. Movlana ,in these situations, regards the life beyond and after death not death as an end; therefore, his definition is beyond external perception. Death in his school, altogether, is perception, to attain God, to attain origin, immortality, soul’s freedom and so on. Furthermore, Sometimes in his eagerness, meaning of death is a type of intense mortification _Sufies call “Movte Ikhtiari” (choosing death)_ not corporeal and compelling death. So his death-eagerness isn’t confession to life’s worthlessness or making faces at the best system of universe. He bealives that death has other kinds experienced in this world; In this aspect, he brings death among life; Death isn’t the mysterious thing which is happened once and devoures life. His purpose of propounding this point, is to make it tangible, acquiring knowledge of it and to get rid of death-fearing rising of ignorance. Of course, other resoults are obtainable of this belief. Rumi imagines death as a mirror of life; this is associated with both actuality and mind; Namely: • he believes everyone’s death is effected of his life; • Everyone sees death proportional to his life and personality. He also uses death for advising. Here, he emphasizes on destruction among other characteristics of death _on the contrary of his own look_ because this characteristic is evident for all. So here death is exchanged to a criterion of measuring worth. In this view, all things which death annihilates, is transitory