عنوان پایاننامه
رنج وعشق وایمان در اندیشه مولانا جلالدین بلخی و سورن کرکگور
- رشته تحصیلی
- فلسفه و حکمت اسلامی
- مقطع تحصیلی
- کارشناسی ارشد
- محل دفاع
- کتابخانه دانشکده الهیات و معارف اسلامی شماره ثبت: 1924ف;کتابخانه مرکزی -تالار اطلاع رسانی شماره ثبت: 48506
- تاریخ دفاع
- ۰۴ بهمن ۱۳۸۹
- دانشجو
- مهدی سعادتمند
- استاد راهنما
- امیر عباس علیزمانی
- چکیده
- چکیده: ایمان موهبتی الهی است که بررسی آن با رویکردی روان شناختی از این جهت اهمیت می یابد که نفس، به عنوان محل عروض ایمان، حالات متفاوتی به خود می گیرد. دو عنصر «عشق» و «رنج» به لحاظ جاذبه و دافعه ای که دارند، تأثیر مستقیم بر ایمان می گذارند که این تأثیر به گونه ای دو سویه خودنمایی می کند. مهمترین انگیزه از تطبیق آرای مولانا جلال الدین بلخی و سورن کیرکگور در باب نقش رنج و عشق در ایمان، توجه خاص آنها به ابعاد روانی نفس و نگاه تازه آنها به ایمان است؛ نگرشی که در نهادینه شدن ایمان در زندگی بشر امروزی و معنابخشی به زندگی او نقشی کلیدی دارد. در نظر مولوی رکن اساسی و کاشف از ایمان حقیقی عشق است. وی ایمان عاشقانه خود را مرهون سوز و گداز درونی خود و دورافتادگی از اصل خویش می داند که در این مسیر عقل جزوی و کوته اندیش، قاصر از فهم مطلب است، عشق در پیوندی ضروری و تلازمی قطعی با ایمان کامل قرار می گیرد. ایمان از عشق بالنده می شود، چرا که حقیقت آن از دید مولانا جز عشقی رنج آلود نیست. از سوی دیگر، کیرکگور با تأکید بر عنصر رنج، ایمان را «رنج عاشقانه» می داند، مبنای فکری کیرکگور در رنج گرایی، تن دادن به پارادوکس عظیم ایمان؛ یعنی اعتقاد به تجسد خدا در مسیح است. در پیش مؤمن، عقل و به تبع آن رفتارهای اخلاقی مبتنی بر عقل به تعلیق کامل درمی آید. به باور مولوی و کیرکگور، رنج، عشق و ایمان، اموری آگاهانه و قابل انتخاب اند که ریشه در فطرت انسانی دارند. ایمان شوری بزرگ است که به زندگی معنا می بخشد و عقل را تحقیر می کند، اگرچه هر دو اندیشمند در ضدیت با عقل متفاوتند و مولوی از این حیث موضع متعادل تری دارد. از دید مولوی نقش عشق در ایمان، اولی و ذاتی و نقش رنج، ثانوی و بالعرض است، حال آنکه کیرکگور اصالت را با رنج می داند، ایمان در ملازمه ای ضروری اولاً و بالذات با رنج و ثانیاً و بالعرض با عشق همراه است.
- Abstract
- Abstract: Faith is a theological gift that studing about it with a psychological approach is important because the soul as a Location for faith assumes different conditions. "Love" and "suffering" because of their attraction and repellentment have direct effection on faith which this effection is bilateral. The most important motivation from comparison between Mowlana jalalodin balkhi and souren Kierkegaard's ideas about the role of Love and suffering in faith is the special attention of them to the psychological aspects of soul and new their looking to the faith which have important role in depth of faith and meaning of life for new human. In mowlavi's idea the basic and explorer column in real faith is love. He believes that his romantic faith is beholden to his internal burning sense and isolation from his root, and brief mind can't understand this matter. Love has a certain connection with Faith. Faith grows from love because in mowlana's Thinking the reality of faith is love has mixed with suffering, in the other side kierkegaard with emphasis on suffering introduce the faith as a suffering has mixed with love. Kierkegaard's basic thought in suffering tendency is acceptance of great paradox in Faith, it means belief to embody of God in Christ. For a believer mind and after that ethical behaviours which is baised on mind are compeletly suspended. In mowlavi and kierkegaard's Thought suffering, Love and faith are intentional and elective matters That root from human's nature. Faith is a great desire that gives meaning to the life and belittles the mind, although both of thinkers are different and mowlavi has a more balanced position. In mowlavi's idea the role of love is firstly and inherently and role of suffering is secondary, but Kierkegaard believs that validity is For suffering. Faith is in a certain attendance with suffering firstly and inherently but has a secondary connection with love.