عنوان پایان‌نامه

جایگاه شر در نظام احسن، تطبیق بین ابن سینا و لایب نیتس



    دانشجو در تاریخ ۳۰ بهمن ۱۳۹۰ ، به راهنمایی ، پایان نامه با عنوان "جایگاه شر در نظام احسن، تطبیق بین ابن سینا و لایب نیتس" را دفاع نموده است.


    رشته تحصیلی
    فلسفه
    مقطع تحصیلی
    کارشناسی ارشد
    محل دفاع
    کتابخانه پردیس قم شماره ثبت: 001374;کتابخانه مرکزی -تالار اطلاع رسانی شماره ثبت: 52527
    تاریخ دفاع
    ۳۰ بهمن ۱۳۹۰
    دانشجو
    محمدرضا شیخ
    استاد راهنما
    رضا برنجکار

    چکیده این پایان نامه به دیدگاه دو فیلسوف معتقد به نظام احسن یعنی ابن سینا و لایب نیتس در مورد مسئله ی شر و چگونگی جمع میان شر و نظام احسن پرداخته است هر چند از نظر ابن سینا خلق نظام احسن از سوی خداوند ضرورت دارد اما از نظر لایب نیتس چنین ضرورتی برای خلق این جهان بعنوان بهترین نظام ممکن فقط یک ضرورت اخلاقی است و خداوند می توانسته جهان دیگری را نیز انتخاب کند. رویکرد ابن سینا و لایب نیتس در مواجهه با مسئله شر عمدتا رویکرد پیشینی است هر چند لایب نیتس از رویکرد پسینی نیز بهره می جوید. هر دو ایشان با تمسک به علیت ذات کامل باری تعالی ، نسبت به وجود عالم و عنایت او نسبت به معلولاتش و نبودن مانع در این میان ، در هنگام مواجهه با شرور طبیعی و اخلاقی رایج نیز اولاً شرور را در مقایسه با خیرات نادر دانسته اند. ثانیاً این شرور اندک را در پرتو استدلال و تحلیل ، عدمی انگاشته ، ثالثاً آنها را مولود تغییر و تحول و تضاد عالم طبیعت دانسته و حذف آن را با حذف عالم طبیعت ، مساوی قلمداد کرده و در نهایت ، حذف عالم طبیعت را با وجود خیر کثیر در آن و با وجود علت تامه آن ، غیر حکیمانه و غیر ممکن دانسته و به بهترین بودن عالم موجود و محال بودن تحقق عالم ممکن دیگر به جای آن حکم نموده است.
    Abstract
    Abstract This thesis concentrate on the attitude of two philosophers (Leibniz and Ibn sina) who believed in the best world theory, toward the evil problem and that how do the existence of evil is consistent with the existence of best world. Although in Ibn sina it is necessary that god created the best world but in Leibniz such necessity is only a moral necessity and god was enable to create another world. Ibn sina's and Leibniz’s approach to the problem of evil is largely a priori approach, though, Leibniz uses the posteriori approach too. Appealing to the causality of the essence of god on the world existence and to his attention to his effects and the lack of obstacles there, when they encountered with natural and moral evils believed that, first, goods are very more than evils; secondly, indeed, on the analyzing and reasoning, there is no evil at all; third, they are results of evaluations and conflicts happening in the nature, and its omission is equal with the omission of the nature; and finally, god’s ignorance as to the creation of the nature and the world, with regard to goods frequency and current perfect cause of it; the judged that the current world is the best and the existence of another world instead, is impossible