عنوان پایاننامه
انگاره خدا در حکمت سینوی
- رشته تحصیلی
- الهیات و معارف اسلامی-تاریخ و تمدن ملل اسلامی
- مقطع تحصیلی
- دکتری تخصصی PhD
- محل دفاع
- کتابخانه دانشکده الهیات و معارف اسلامی شماره ثبت: 585د;کتابخانه مرکزی -تالار اطلاع رسانی شماره ثبت: 79868;کتابخانه دانشکده الهیات و معارف اسلامی شماره ثبت: 585د;کتابخانه مرکزی -تالار اطلاع رسانی شماره ثبت: 79868
- تاریخ دفاع
- ۳۰ بهمن ۱۳۹۵
- دانشجو
- سیده زهرا حسینی
- استاد راهنما
- احد فرامرز قراملکی, عبدالرسول کشفی
- چکیده
- انگاره ابن سینا از خدا از درون وجود شناسی وی آغاز میشود و او سخن خود درباره خدا را با مبانی کاملا متافیزیکی آغاز میکند و ادامه میدهد. نظام هستی که تصویری سلسله وار و به هم پیوسته از علل و معلول دارد، نیازمند "علتی" است که "واجب" و "غیر معلول" است. او الهیات خود را با همین تصورات سه گانه "واجب"، "غیر معلول" و "علت نخستین" آغاز میکند و در صدد آن است با ایجاد چند زنجیره بزرگ واژگانی و استوار ساختن سایر تصورات الهیاتی بر آنها، الوهیت واجب الوجود را اثبات کند. نخستین صفت متافیزیکی که ابن سینا به آن میپردازد و آن را لازمه وجوب میانگارد، وحدت است. وحدت اهمیت معنی شناختی خاصی در الهیات متافیزیکی بوعلی و انگاره وی از خدا دارد. تصور وی از وحدت، یک تصور کاملا تنزیهی است که با نفی هرگونه تکثر، ترکب و تعددی چه در ناحیه وجود و مقام واقع و چه در حوزه معنا و مقام ذهن سرشته است. انگاره وحدت مراتب مختلف تعالی را از تعالی وجودی گرفته تا تعالی در ساحت زبان و معنا برای واجب الوجود فراهم میآورد. ابن سینا اوصاف الهی را به دو صورت عمده تحلیل میکند: تحلیل اوصاف متافیزیکی به صورت زنجیره ای از مفاهیم و گزاره های سلبی که انگاره ابن سینا از وحدت در کانون آنها قرار دارد. و تحلیل دوم مربوط به اوصاف مشترک میان انسان و خداست که با زبانی ایجابی و البته به صورت محموله ای دو موضعی و اضافی انجام می گردد. روش ابن سینا در تحلیل این مفاهیم متافیزیکال سازی و تجرید آنها از معنایی است که درباره ممکنات به کار میرود و در نتیجه این تحلیل و نیز جایگاه وحدت صرف، در نهایت اوصاف مترادف انگاشته می شوند و به تصور "علیت نخستین" بازمی گردند. آنچه در نتیجه این تحلیل ها و انگاره ها باقی می ماند، وجودی صرف، فاقد ماهیت و بسیط است که به هیچ موجودی در زنجیره هستی مانند نیست. تحلیل او از اوصاف مبین تصوری غیرانسان وار از خداست. ترسیم محدوده و ماهیت رابطه انسان و خدا نیز در پرتو این انگاره صورت می گیرد؛ به گونه ای که به دلیل تعالی صرف او، روابط مواجهه ای (من-تو) و خطابی همچون نیایش در الهیات سینوی محال انگاشته می شوند. در این باره نیز ابن سینا به متافیزیکال سازی مفاهیم روی می آورد. نیایش از مفهوم متعارف خود که "گفتگو" با خداوند است، خارج می شود و به مفاهیم دیگری از قبیل عشق تحویل می یابد و عشق نیز در نهایت چیزی جز استکمال وجودی نیست. به نظر می رسد در الهیات سینوی به دلیل متافیزیکال سازی از معنای متعارف و زبان عرفی گاه فاصله می گیریم، اما انسجام موجود میان تصورات گوناگون وی را نمی توان نادیده گرفت. در نهایت ما با انگاره ای نظام مند و ساختاریافته از خداوند مواجه می شویم که در نهایت تناسب و انسجام با عناصر تفکر بوعلی است.
- Abstract
- Avicenna’s conception of God depends on his Ontology and metaphysical essentials. In the discussions about the existence which he sees it as a long chain of cause and effects, he offers some arguments that are ontological in their nature and just show that there must be a “necessary existence”, an entity which subsists through itself and has no external cause. However it is just the first step and he requires a long process to prove that God is the Necessary Existent. Then he starts to extract divine attribute on the basis of three main concepts as resources: necessary, first cause and uncaused cause. He tries to show that a range of divine attributes are implied by these fundamental concepts. He constructs a coherent system of concepts depends on each other. The central conception, on which all of metaphysical attributes depend, is “unity”. According to the unity, Avicenna’s conception of God is the Necessary Existent, wholly separated from the universe, and absolutely transcendent in His existence. As such He is also semantically transcendent. Most of the divine attributes are expressed with negative propositions, which shows Avicenna’s tendency toward apophatic theology. Moreover, Avicenna has a special view about the affirmative attributes. He believes that they are semantically the same, while they have distinct meanings for other existents. Therefore, it seems that the Avicennan deity not only has a quantitative difference with human, but His attributes are qualitatively other than human traits. As a result, one may find it impossible to worship and address such an impersonal deity. To resolve this dilemma, Avicenna philosophizes this religious notion and offers another meaning for it. In his opinion, the true meaning of prayer is an existential conversion, based on knowing the unique Necessary Existent as the Pure Good and loving Him. Actually prayer is done neither through the body nor verbally; rather the real actor of prayer is the rational soul, who wants to be like his beloved, the Pure Good. As a result of this view, it is the Active Intellect who hears and answers petitionary prayers. Key Words: Conception-God-Necessary Existent-Unity-Impersonal Deity- Philosophising