عنوان پایان‌نامه

تحول اندیشه اخلاقی و مبادی انسان شناسانه تکوین جامعه شناسی



    دانشجو در تاریخ ۲۳ شهریور ۱۳۹۵ ، به راهنمایی ، پایان نامه با عنوان "تحول اندیشه اخلاقی و مبادی انسان شناسانه تکوین جامعه شناسی" را دفاع نموده است.


    مقطع تحصیلی
    دکتری تخصصی PhD
    محل دفاع
    کتابخانه مرکزی -تالار اطلاع رسانی شماره ثبت: 76230;کتابخانه دانشکده علوم اجتماعی شماره ثبت: رس 4994;کتابخانه مرکزی -تالار اطلاع رسانی شماره ثبت: 76230;کتابخانه دانشکده علوم اجتماعی شماره ثبت: رس 4994
    تاریخ دفاع
    ۲۳ شهریور ۱۳۹۵
    استاد راهنما
    حسین کچوئیان

    اندیشیدن به حیات جمعی انسان و جوانب و ابعاد آن عمری به درازای حیات اجتماعی بشر دارد اما جامعه شناسی دستگاه خاصی از این اندیشیدن است که در عصر مدرن پدیدار شده است. در این تحقیق از شرایط معرفتی امکان جامعه شناسی پرسش کرده ایم: کدامین تلقی از موجودیت و هستی انسان جامعه شناسی را -خصوصاً آن گونه که در ذهن بنیانگذارانش در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم تعریف می گردید- ممکن ساخت؟ در دوره ما قبل مدرن قلمروی حیات آگاهانه و ارادی انسان ذیل عنوان حکمت عملی مورد بحث قرار می-گرفت. حکمت عملی خواه در ساحت فردی به مثابه علم اخلاق و خواه در ساحت جمعی به مثابه علم سیاست، برداری بود که دو مفهوم «طبیعت انسان» و «غایت انسان» را به یکدیگر متصل می ساخت. تلقی خاص قدما از طبیعت بشر که آن را بر محوریت عقل و اختیار تعریف می کردند، خصوصاً از آنجا که با ایده غایت پیوند می خورد، تنها می توانست در کانون دانشی اخلاقی قرار گیرد. در چرخش مدرن، این تلقی انسان شناسانه دگرگون شد. نقطه آغاز این دگرگونی کار کسانی چون ماکیاولی و هابز در قلمروی اندیشه سیاسی بود. این دگرگونی در کار آنان از دو محور اصلی تحقق یافت: نخست، محوریت بخشی به حوزه امیال و خواست های انسانی و فرودست قرار دادن عقل نسبت به آنها، و دیگر، تغییر دامنه غایت انسان از فضایل و کمالات به امور دنیوی همچون قدرت و افتخار و نهایتاً «حیات مسالمت آمیز مدنی». در حقیقت، فاصله میان طبیعت و غایت انسان به طرز چشمگیری کاسته شد تا آنان به همسایه دیوار به دیوار یکدیگر بدل شوند. در گام بعدی، تحول فکری مذکور قلمروی اخلاق را از خود متأثر کرد. در این مسیر، ضرورت به عنوان اصل حاکم بر قلمروی انسانی مورد تصریح قرار گرفت و عواطف و شهوات واجد نیرویی ضروری و تعین-بخش نسبت به عمل انسانی قلمداد شدند. در نسبت با این نیروی ضروری شهوات، عقل (که دیگر چیزی جز نوعی قوه شناختی و محاسباتی نبود) صرفاً می توانست بنده یا خدمتگزاری مطیع و منقاد باشد. علاوه بر این، با محو ایده غایت، قلمروی علم اخلاق به شناخت طبیعت بشر و قوای آن و تبیین اعمال و رفتار او بر مبنای این قوا تحویل گردیده و در صورت ظاهر خود از علمی تجویزی-هنجاری به دانشی توصیفی-تبیینی بدل شد. با اتکا به همین تلقی، اسمیت نوعی «شبه طبیعت اقتصادی» را که در قلب پروژه اقتصاد سیاسی جای دارد، مفهوم بندی نظری کرد. شبه طبیعت اقتصادی اگرچه برآمده از افعال کنشگران انسانی است ولی پیامد ناخواسته و نا اندیشید? کنش آنهاست. فلذا، چنان از آگاهی و تصمیم آنان مستقل و در ساماندهی و پویایی خودمختار است که همچون واقعیتی طبیعی بر اقتصاددان سیاسی متجلی می گردد. آنچه ثبات و خودمختاری این واقعیت شبه طبیعی را تضمین می کند همان خصلت عاطفه بنیاد و شهوت مدار طبیعت آدمی است که البته در قلمروی خاص اقتصادی، شهوات به یک شهوت (یعنی میل به بیشینه کردن ثروت یا همان «نفع») تقلیل می یابد. ایده «واقعیت اجتماعی» به مثابه موجودیتی خودمختار و مستقل از آگاهی و اراده کنشگران که در قلب پروژه جامعه شناسی قرار دارد را می توان از جهتی میراثی از اقتصاد سیاسی دانست که در هیأتی جدید ظاهر شود. اگر چه، در پیدایش این ایده منابع الهام بخش دیگری نیز دست اندرکار بوده اند. اما نکته اینجاست که بر خلاف اقتصاد سیاسی، در جامعه شناسی واقعیت اجتماعی ثبات و خودمختاری خود را نه مرهون خصایص طبیعت انسانی که به عنوان یکی از آخرین بقایای سنت طرد می شود که مرهون فرآیند تاریخی است. بدین ترتیب، تاریخ و ته نشست های حاصل از آن که همانا جامعه و ساختار اجتماعی باشد، اهمیتی محوری می یابد. هستی انسانی و عمل او در ادامه راهی که با ماکیاولی و هابز آغاز گردید به مثابه برآیندی از نیروها فهمیده می شود، لیکن نیروهای شهوات و امیال جای خود را به نیروی تاریخ و امر اجتماعی می دهند.
    Abstract
    Thinking of the collective life of man and its different dimensions is as old as human life, but sociology is a special apparatus of this thinking that has emerged in modern times. In this study, we have questioned the epistemic precondition of sociology: Which conception of human existence made sociology possible, particularly as defined in the minds of its founders in the nineteenth and early twentieth centuries. During the pre-modern age, realm of conscious and deliberate human life were discussed under the heading of practical philosophy. Practical philosophy, whether as ethics at the individual sphere or as politics in the collective realm, was a resultant that connected the tow concepts of "human nature" and "end of man". Special ancients’s perception of human nature that considered it at the centre of wisdom and free will, especially since it was linked to the idea of end, could only be at the heart of an ethical knowledge. In modern turn, this anthropological conception changed. The starting point for this transformation was the work of Machiavelli and Hobbes in the realm of political thought. Transformation was achieved from two major directions in their works: first, the centralization of human desires and wishes and lowering the wisdom towards them. And other, changing the range of human end from virtues and perfections to worldly affairs such as power, pride and finally “peaceful civil life”. In fact, the gap between human nature and end was reduced dramatically for them to become the each other’s wall to wall neighbors. In the next step, the intellectual evolution affected the ethics. In this way, the necessity was stated as the governing principle of human realm and emotions and passions were considered to have determinant force toward human action. In relation to this necessitating force of passions, intellect (which was nothing but a cognitive and computational faculty) could only be an obedient slave or submitted servant. Moreover, with the disappearance of the idea of end, territory of ethics was reduced to the studying of human nature and its branches and faculties, explaining his actions on the basis of these faculties. Ethics in its outward form transformed from a normative science to a descriptive-explanatory one. On the base of this view, Smith presented a theoretical conception of an "economic quasi-nature" which is at the heart of political economy project. Although economic quasi-nature is the result of the actions of human actors, but an unconscious and unintended consequence of them. Therefore, it is so independent of their consciousness and intention and autonomous in the organization and dynamism that appears as a natural reality to the political economist. What guarantees the stability and autonomy of this quasi-natural reality is the emotion-based and passionate character of human nature that of course, in certain economic realm, passions is reduced to one passion (the desire to maximize the wealth or "interest"). The idea of a “social fact” which is at the heart of sociology project, can be conceived as a legacy of political economy that appears in a new format. However, there were also other 108 sources of inspiration involved in creating this idea. Yet, the point is that unlike the political economy, in sociology social fact is indebted its stability and autonomy not to the characteristics of human nature –which is rejected as one of the last remnants of Pre-modern thought- but to historical process. Therefore, history and its sediments which are society and social structure, attain a central importance. Following the path that was begun with Machiavelli and Hobbes, man’s existence and his actions are conceived as a resultant of forces, but the force of passions and desires were replaced by the force of history and the social. Key words: human nature, practical philosophy, ethics, passion, interest, free will, political economy, sociology.